.
.
کریستوفر کلمب مجرد بوده ؛ زیرا . . . !!
.
.
اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود ، ممکن بود هیچگاه قاره آمریکا را کشف نکند ؛ چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد این چنین سفر ماجراجویانه ای ، باید وقتش را به جواب دادن به همسرش ، در مورد سوالات زير می گذراند :
.
.
.
.
.
- کجا داری میری ؟
- با کی داری میری ؟
- واسه چی میری ؟
- چطوری میری ؟
- کشف ؟
- برای کشف چی میری ؟
- چرا فقط تو میری ؟
.
.
.
.
.
- تا تو برگردی من چیکار کنم ؟
- می تونم منم باهات بیام ؟
- راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین ؟
- بده لیستو ببینم !
- حالا کِی برمی گردی ؟
- واسم چی میاری ؟
.
.
.
.
.
- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی ؛ اینطور نیست ؟
- جواب منو بده ؟
- منظورت از این نقشه چیه ؟
- نکنه می خوای با کسی در بری ؟
- چطور ازت خبر داشته باشم ؟
- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی ؟
- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین ؟
.
.
.
.
.
- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه ؟
- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه ؟
- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی !
- خودتو واسه خود شیرینی میندازی جلو !
- من هنوز نمی فهمم ؛ مگه چیز دیگه ای هم برای کشف کردن مونده ؟!
- چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی ؟
.
.
.
.
.
- اصلا من می خوام باهات بیام !
- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان !
- واسه چی ؟؟ خوب دوست دارم اونها هم باهامون بیان !
- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن !
- خفه خون بگیر !!! تو به عنوان داماد وظیفته !
.
.
.
.
.
- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین ؟
.
.
.
.
امتیاز : |
|
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |
|